آساره کیانی: بزرگان موسیقی و چهره های شاخص و اهل فن در این حوزه معتقدند که آثار محمدرضا شجریان، اسطوره آواز ایران، به نوعی ترسیم زندگی است. آن ها می گویند هر کدام از آثار این استاد از تولد آغاز می شود، فراز و فرودهای زندگی را طی می کند و هر یک نیز پایانی دارد. در واقع خلق چنین آثاری به این دلیل رخ داده است که استاد، خود، با یکان یکانِ آثارش زندگی کرده و یکی از علل اصلیِ همذات پنداری یا لذت بردنِ مخاطب آواز او در همین اصل مهم گنجانده شده است. به واقع، مخاطب گوش می سپارد و در این تکه از زندگی با استاد همراه می شود، به فکر فرو می رود و دل به او می دهد حتی اگر نام آهنگ های استاد را بلد نبوده و مخاطب حرفه ای موسیقی هم نباشد. و بی شک آن اندیشیدن و معنا و آن جانِ کلام که همواره مد نظر استاد بود، وقتی با چونان الحان پرشکوهی به گوش رسد، لاجرم اتفاق خواهد افتاد.
هفدهم مهرماهِ سال یکهزار و سیصد و نود و نه، زمانی که خبر درگذشت استاد، آوازِ ایران، محمدرضا شجریان منتشر شد، شمار بالایی از مردم به سمت بیمارستان جم، مکانی که او بستری بود، رفتند و این رفتن شاید برای بسیاری، ناخودآگاه و از پیش تعیین نشده اتفاق افتاد؛ چهره ها همه اندوهگین و صورت ها خیس بود و اشک ها خود را زیر ماسک ها پنهان می کردند.
کم کم زمزمه های مرغ سحر برخواست و علاوه بر مرغ سحر آثار دیگری هم خوانده شد اما تصنیف تاریخی مرغ سحر که نام محمدرضا شجریان بدجور با آن گره خورده، نوای غالب مردمی بود که نه تنها مقابل بیمارستان جم که در گوشه گوشه ی کشور به یاد استاد و برای استاد همخوانی می شد.
در چنین فضای احساسی حاکم، تصورش را کنید یک رسانه، میکروفون و دوربینش را بردارد، مردم را به گوشه ای برده و با این نیت که نشان دهد هیچ یک از این مردم آواز شجریان گوش نمی کنند و(لابد برای مقاصد دیگر اینجا جمع شده اند) از آن ها بپرسد که مشخصا نام آهنگ هایی را که از شجریان گوش کرده اند بازگو کنند.
همه می دانند که محمدرضا شجریان سالهای زیادی در کشور خودش ممنوع الکار بود و این را خود، بارها اشاره و از این بابت اظهار تاسف کرده بود. ممنوع الکاری به دلایل بی تفاوت نبودن به خواست غالب مردم و اظهارنظرهای اجتماعی بازمی گردد و محمدرضا شجریان که از همان آغازِ فعالیت، تکلیفی روشن در این زمینه داشت، مگر می توانست مسیری متفاوت از آنچه مردم می خواهند و می گویند برود و بگوید و بخواند؟
وقتی ممنوع الکار باشی، علاوه بر تمامی فضاها و رسانه های رسمی، توسط صدا و سیما هم بایکوت می شوی. بنا به دلایل تاریخی و اجتماعی متعدد، ممکن است بگویید که رسانه ملی آن تاثیری را که باید بر انتخاب و جهت دهی فکرِ مردم ندارد. اما باید متذکر شد که هرچند شمار بالایی از مردم ایران معتقد به عدم تاثیر گذاری رسانه ی ملی باشند، باز هم در چنبره تاثیرگذاری آن رسانه گرفتار آمده اند البته این تاثیر، خلاف آن چیزیست که شاید تهیه کنندگان برنامه های صدا و سیما انتظار دارند. در واقع به دلیل جهت گیری مردم با برنامه های صدا و سیما و نوع سیاست های حاکم بر آن ها، هرچه و هر که را که تفکرات صدا و سیما تایید کند، تا حد زیادی مورد مخالفت و نقد جامعه قرار می گیرد و برعکس.
به واقع دوری جستن و فرارِ صدا و سیما از استاد محمدرضا شجریان محبوبیت او را در اذهان عمومی بیشتر هم کرد. اگر سالها پیش، مردم ربنای شجریان را بر سفره های افطار خود از صدا و سیما می شنیدند حالا همه و در شمار بالاتری، در گوشی های موبایل خود که کنار سفره ها جای می گیرند، می شنوند. اگر مردم نمی توانستند در کشور خودشان کنسرتی از استاد بروند، کنسرت های اروپایی استاد را از رسانه های دیگر دنبال می کردند.
در توجیه عدم دسترس پذیری محمدرضا شجریان، یک عده هم ممکن است بگویند که آقای شجریان کارهای بسیاری خواند و از قدیم موجود است می شود رفت و آن ها را پیدا و گوش کرد. در این باره هم می توان توضیح داد که؛ سوای این امر که همه کارهای استاد شجریان به لحاظ فنی برگزیده و هر کدام کلاس درسی برای دوستداران آواز است اما این برای هنرمند مهم است با زمانه خود پیش رفته و همراه و همگام با شرایط و رخدادهای موجود خلقِ اثر کند؛ و همان بحث مهم ارائه تفکر به مخاطب و شنونده در این جا وضوح بیشتری پیدا کند.
به گزارشِ نسخه آنلاینِ یک روزنامه ی سراسری بازگردیم که با تمرکز بر نوع پوشش مردم و نشان دادن طرح لباس، آرایش مو یا حتی همراه داشتن حیوان خانگی، مدام بر اینکه افرادِ تجمع کننده مقابل بیمارستان جم، نام آهنگ های استاد شجریان را نمی دانند، تاکید می کرد؛ اینکه از همه ی آن هزاران نفر جمعیت، هیچکس نام آهنگ های شجریان را نداند، می تواند عجیب باشد هرچند طبیعی است که عموم مردم و البته آن دسته که آهنگ های شجریان را نه به صورت عادت روزانه و همیشگی بلکه به صورت دوره ای و اگر مجالش رخ دهد، می شنوند، نام آهنگ ها یا آلبوم ها ندانند و یا دستگاه های آوازی را نشناسند.
برای همه واضح و مبرهن است که نوع شخصیت محمدرضا شجریان موجب شده بود هر کسی به هر دلیل و بهانه ای که خود می داند( که از دلایل ظاهری و منش و رفتار و کردار را در برمی گیرد تا دلایل حرفه ای و فنی و نوع و جنس صدا و محتوای آنچه خوانده می شود) به او علاقه مند باشد حتی اگر شنونده ی پرو پاقرص آهنگ هایش هم نباشد.
و نکته ی بسیار ساده خطاب به آن ها که به نظر از عزاداری مردم برای استاد محمدرضا شجریان ناراحت شده اند؛ چطور می شود خواننده ای ملی را از مردم دور کرد، به او اجازه برپایی کنسرت در کشورش را نداد و رسانه ملی هم هیچ تصویر و خبر و صدایی(حتی ربنا که خود استاد اجازه داده بود) از او پخش نکند و بعد همان ها که استاد را از نظرها دور کرده اند، از مردم انتظار داشته باشند که نام آهنگ های شجریان را بدانند و اگر کسی هم به این شیوه نظرسنجی شان اعتراضی کند، دلیل بیاورند که چطور مردم این قدر راحت امثال ساسی مانکن و امیر تتلو را گوش می کنند، آن ها هم که ممنوع اند؟
در واقع هر کدام از این بهانه جویی ها، پاسخی واضح و ساده دارند؛ اجازه کار ندادن به خواننده ای به وسعت و محبوبیتِ محمدرضا شجریان در کمک به تغییر سلیقه مردم و نزول انتخاب های آن ها موثر است. با توجه به تغییر سلایق جوامع و زمانی که دسترسی های مجازی به هر نوع موسیقی که فرد اراده کند باز باشد و از این سو چهره های اصیل و ملی و نخبه هایی نظیر شجریان که می توانسته اند خوراک فکری آگاهانه و پر محتوایی به مخاطب ارائه دهند، محدود شده، نتوانسته اند کنسرت بگذارند و تبلیغات مجازی و محیطی برای خود داشته باشند و هیچ برنامه ی راه و هدفی از گوش کردن موسیقی در دسترس جوان و نوجوان قرا نگیرد، او هم ممکن است آسان ترین و دم دستی ترین گزینه را انتخاب کند؛ تتلویی را گوش کند که حالا دیگر غیر مجاز است و از اصالت هنر موسیقی روز به روز دورتر شود.
به هر حال، عملی که یک رسانه در تمسخرِ سوگوارانِ محمدرضا شجریان، انجام داد، با هیچ منطق و سیاستی قابل توجیه نبوده و در واقع خود، مُهر تایید بر کم کاری و بد کاری و خرابکاری چندین ساله مسئولان در عرصه فرهنگ این مملکت است.
بگذریم از این قضیه که عده ای هم از همان آغاز شنیدن خبر درگذشت استاد، با کنکاش در زندگی شخصی او و شخم زدن سالهای دور و نزدیک زندگی استاد سعی در تخریب چهره اخلاقی و شخصیت خانوادگی او داشته و دارند و صدالبته برابرِ موج عظیم و حیرت انگیزِ مردم و عزایی عمومی که خود برای عزیز از دست رفته شان برپا کردند مُشتی هم نمونه خروار نیست.
آساره کیانی: روزنامه نگار