سرویس تاریخ «انتخاب» / فهمیه نظری: حدود ۱۰ سال پیش در دفتر یکی از ماهنامههای فرهنگی سیاسی اتفاقی صحبت یکی از روزنامهنگاران باسابقهی حوزهی ادبیاتِ آن را با همکاری دیگر شنیدم؛ میگفت [نقل به مضمون]: «چقدر شعر گفتن کار خزعبلی است، اصلا کسی دیگر شعر هم میخواند؟!» من که از کودکی هرچه آموخته بودم در گرامیداشت شاعران بود و شاعر از نظرم در قلهی ادب پارسی جای داشت، با شنیدن این حرف (آن هم از زبان آن آدم) انگار که یک سطل آب سرد روی سرم خالی کرده باشند، در جای خودم میخکوب شدم. این چه میگوید؟! ای دل غافل نکند راست بگوید؟! هی حرفهایش را در ذهنم بالا و پایین کردم و شاعرانی را که از ادوار مختلف میشناختم از اعماق دالانهای مغزم به پیشانی فراخواندم و پشت سر هم ردیف کردم. نکند منظورش به کار نیامدن شعر در این شرایط سیاسی است؟
امروز بعد از ۱۰ سال که از شنیدن آن حرف میگذرد، در مجلهی سپید و سیاه به یادداشتی از مرحوم سعید نفیسی برخوردم، یادداشتی دربارهي نوع نگاه ایرانیان به ادبا و نویسندگی در نوزدهسالگیاش یعنی ۱۲۹۴ خورشیدی، زمان سلطنت احمد شاه قاجار. نفیسی در این یادداشت دقیقا دنیایی برعکس آن چیزی را که آن روز من در دفتر مجله شنیدم به تصویر کشیده است، دنیایی که در آن اصلا روزنامهنویس را نویسنده نمیدانستند، ادیب تنها شاعر بود و بس، و آن هم نه هر شاعری... به هر روی زمان میگذرد و نگاهها و سلیقهها دگرگون میشوند، مثل همین نگاه. آن روزها اما نثرها سخت بود و پرتکلف و فهمیدنش به واقع «گاو نر» میخواست و «مرد کهن» نفیسی جزئیات بسیار جالب دیگری هم از آن یک قرن پیش که «تنها هنر نویسندگی طمطراق در الفاظ بود» نوشته که حیفم آمد همهاش را نقل نکنم:
در 19 سالگی یعنی درست چهل و چهار سال پیش [1294 خورشیدی] نخستین بار در روزنامههای طهران نامم در زیر آثاری که اگر امروز کسی برای من بخواند خندهام میگیرد چاپ شد. در زمانی که وارد ادبیات شدم مردم بسیار مشکلپسندتر از امروز بودند؛ از شاعر و نویسنده توقع داشتند که از فنون ادب، که آن روز لازمهی ادبیات میدانستند، کاملا باخبر باشد. دامنهی فنون ادب، که در روزگاران گذشته پیشینیان ما چندین قرن از ذخایر ذوق خود بر آن افزوده بودند، بسیار وسیع بود. ادیب میبایست از صنایع شعری، از بدیع و عروض و قوافی و معانی و بیان و نقدالشعر کاملا آگاه باشد. همه به ما میگفتند باید ده هزار شعر از قدما را به یاد داشته باشید.
اطلاع از ادبیات قدیم زبان تازی نیز از ضروریات بود. حتما میبایست برخی از ستون عربی را درس خوانده باشیم. به همین جهت در جوانی کمتر کسی میتوانست دم از ادبیات بزند و ناچار برای بسیاری از خواستاران ادب دشوار بود که زودتر از چهلسالگی پخته و ورزیده بشوند. قهرا کسانی را که هنوز به این سن نرسیده بودند ادیب به تمام معنی لغت نمیدانستند.
نشر، هنوز رکن مهم ادبیات به شمار نمیرفت و اگر کسی طبع شعر نداشت و تنها قریحهی نویسندگی داشت در جامعهی ادب او را نمیپذیرفتند. شاعر شدن هم با آن توقعات آن روز کار آسانی نبود؛ میبایست حافظهی نیرومندی داشته باشد و لااقل شاهکارهای شاعران بزرگ را به یاد داشته باشد.
عقیدهی مردم هم دربارهی شاعرانِ بزرگ با عقاید امروز بسیار اختلاف داشت؛ مثلا عمر خیام را بسیاری از ایشان شاعر بزرگ نمیدانستند و به ذهن سپردن قصاید انوری و خاقانی به مراتب بیش از یاد داشتن غزلیات سعدی و حافظ اهمیت داشت.
شاهنامه را خیلی کمتر از امروز میخواندند و عدهی کسانی که مثنوی را خوانده بودند انگشتشمار بود. عنصری را به مراتب بزرگتر از مسعود سعد و فرخی میدانستند. تنها کسی که توجه مردم نسبت به او کم نشده است نظامیست.
[...] بسیاری از ادبای «جاافتاده» شعر صائب و شاعران دیگر سبک معروف هندی را مسخره میکردند. قدر و قیمت قصیده را به سبک ترکستانی یا خراسانی به مراتب بیش از غزل میدانستند و حتی شاعرانی بودند که اگر غزلی میسروند محرمانه برای نزدیکان خود میخواندند. اگر کتابهای درسی آن زمان را بگشایید در سراسر آنها یک غزل نخواهید یافت.
در نثر، ما را از کودکی عادت داده بودند که کتابهای مغلق پر از کلمات مهجور و نامانوس عربی را بخوانیم و بفهمیم. کلیله و دمنه و مرزباننامه بعدها رایج شد و ما در سر بزرگی با آنها مانوس شدیم وگرنه در خردی تاریخ عجم و ... مقامات حمیدی انیس و جلیس شبانهروزی ما بود.
حتی در مدارس جدید اصرار میداشتند که به جز «اشعار اخلاقی» چیزی در ذهن ما وارد نکنند. ما با این توشهی عجیب وارد ادبیات شدیم. بالاترین هنر پیشینیان ما این بود که ده بیست شعر پیچیدهی مشکل را از بر کرده بودند و هرکس را که میخواستند بیازمایند آنها را به رخ او میکشیدند و اگر بیچارهی درماندهای از توضیح و تعبیر آن عاجز میماند سری به تحقیر تکان میدادند.
تنها راه هنرنمایی از نثر نوشتن مقالات سیاسی، آن هم سیاست آن روز بود. تازه روزنامهنویس را کسی ادیب نمیدانست و بسیاری از ادبا کسر شأن خود میدانستند که در روزنامهای نثری از ایشان نوشته بشود، به همین جهت کسانی که دم از نویسندگی میزدند باکشان نبود که غلط بنویسند و عبارات سست و بیسروته به کار ببرند. تنها هنر نویسندگی طمطراق در الفاظ بود. تازه کلمات پرسروصدا و بدآهنگ و نادرست از ترکان عثمانی یاد گرفته بودند که متاسفانه هنوز برخی از آنها را رها نکردهاند.
بهترین دلیل این است که مرحوم دهخدا که قطعا بزرگترین نویسندهی زبان فارسی در عصر خود بود و آن شاهکارهای جالب را به عنوان «چرند و پرند» در روزنامهی «صوراسرافیل» نوشته بود پس از برچیدن آن روزنامه این فن را که در آن منتهای زبردستی داشت ترک کرد و مردی که میتوانست سالیان دراز بهترین نمونه از نثر زبان فارسی را به مردم بدهد دست از این کار کشید و در پایان زندگی انشای ثقیل و نامانوس را اختیار کرده بود.
در آغاز که روزنامه در زمان ناصرالدینشاه در ایران پیدا شده، زبان سادهای نزدیک به زبان محاورات را اختیار کردهاند اما کمکم از همان سادگی عدول کردهاند تا جایی که در اواخر دورهی استبداد مخصوصا در روزنامهی «تربیت» که مرحوم میرزا محمدحسین فروغی ذکاءالملک پدر مرحوم محمدعلی فروغی چند سال پیش منتشر کرده و بیش از همه خواننده داشته است گاهی سجع و قافیه نیز به کار بردهاند.
در دورهی مشروطیت در صدد برآمدهاند زبان روزنامه را اندکی سادهتر و طبیعیتر بکنند اما چنانکه گفتم تقلید از اصطلاحات زشت و ناهموار ترکان عثمانی را تجدد پنداشتهاند و مدتهای مدید زبان روزنامههای فارسی بهترین نمونه از این زبان نبوده است.
مترجمان دورهی قاجارها نیز یا مردمان عاری از ناموس زبان فارسی بودهاند یا کسانی بودهاند که تجدد را عبارت از ترجمهی تحتاللفظ زبانهای فرانسه دانستهاند و من چیزهای مضحک از ترجمههای ایشان به یاد دارم.
در این گیر و دار بود که وارد ادبیات شدم. میتوانید حدس بزنید که کار من و امثال من چقدر دشوار بود. مسنتر از ما جدا در مقابل صفآرایی کرده بودند. ما جوانان گمنامی بودیم و ایشان از معاریف عصر خود به شمار میرفتند. چه شد که ما سرانجام پیش بردیم؟ شاید گذشت روزگار و پیشرفت قهری تمدن با ما همدست شد. شاید ذوق فطری ایرانی که بسیار دشوار است کسی آن را گمراه کند پشتیبان شد. شاید عدهی مردم باسواد ذوقها را تغییر داد.
سعید نفیسی: تهران: 13 فروردین 1338 (سپید و سیاه، شماره 35 (292)، جمعه 20 فروردین 1338، صص 20 و 64)