سرویس تاریخ «انتخاب«کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه، اثر محمد محمدی (گرگانی) از نشر نی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات محمد محمدی در زندانهای زمان شاه و درگیر شدن با ماجراهای تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ است.« انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند.
کار تعلیماتی
از جدیترین کارها در سازمان، آموزش ایدئولوژیک بود. در آن زمان ایدئولوژی یعنی کار نظری و فکری، من تحتِ تعلیم شهید علی باکری بودم. یادم هست یکبار جلسهای با شرکت شهید محمد حنیف نژاد، حمید بهرامی و حسین مهدوی با هم داشتیم. قرار بود بحثی را درباره «مارکسیسم» انجام دهیم. حنیف آمد و پرسید آیا شما منابع را مطالعه کردهاید؟ ما همه پاسخ دادیم خیر و او گفت اگر نخوانده باشید کارمان به خوبی پیش نمیرود. بعد بلند شد خداحافظی کرد و رفت. او درس خیلی خوبی به ما داد و پیش خودمان قرار گذاشتیم که از آن به بعد مطالب را کامل بخوانیم. احمد رضایی به من گفت که شهید حنیف مسئول بخش تئوریک سازمان بود. «سعید محسن» و «بدیع زادگان» را اصلاً ندیدم، دورهای همزمان در زندان اوین بودیم ولی من ایشان را ندیدم اما با حنیف نژاد، ارتباط داشتم تا سال ۵۰ زندگی علنی داشتم و «علی باکری» در دانشگاه آریامهر تدریس میکرد. حنیف نژاد مخفی نبود. ایشان مهندس کشاورزی بود و کار نمیکرد. سعید محسن وزارت کشور بود. بدیع زادگان هم استادیار دانشکده فنی بود. به هر حال بعد از آقای سیدی کاشانی، مسئول تعلیمات من رضایی بود. البته در این میان مسئول نیروها عوض میشدند. هر کسی تعلیمات خاصی میدید مثلاً شناخت که تمام شد، دیگر «باکری» نیامد. اما مواردی هم بود که بعضی از آنها مأموریتهای دیگری پیدا میکردند، مثلاً به فلسطین اعزام میشدند و در نتیجه شخص دیگری مسئول تعلیمات من به بخش عملیات رفتم و یک مقداری تمرینات جودو میشد. به هر حال و کاراته را کار کردم برنامه کوه و راهپیمایی هم در دستور کارمان بود.
آیا مبارزه اصل و مبنا است؟
درهر حال، من عضو سازمان شدم و ارتباطم هم خیلی تشکیلاتی و مرتب ۱۰ ساعته نشستهای میگذاشتیم. گاه ۱۲ ساعت نشست بود و واقعاً خسته نمیشدیم، از بس بود از اداره مرخصی میگرفتم و نشست میگذاشتیم. عشق و شور و علاقه داشتیم و جایی را هم بهتر از آنجا پیدا نمیکردیم. در این جا مایلم مختصراً بخشی از بحثهایی را که خودم درگیر آن بودم خیابانی مورد بحث قرار که داریم از آب و بعد در گفت و گو با مسعود رجوی و موسی گرفت توضیح دهم. تفصیل آن در خور خاطرات نیست.
1-اولین مسأله من این بود که ما مثل ماهی هستیم که داریم بیرون میافتیم. اگر مردم به معنی عام آن برای ما همانند آب هستند، هر روز داریم از آنان بیشتر جدا میشویم. ۲- آن قدر به مبارزه اصالت داده شده که ما از خدا و خودمان و خلق غافل شدهایم. در سالهای ۱۳۵۰ بعد از فراری شدن با شهید رضا رضایی هم خانه شدم و با بهرام آرام به طور مکرر قرار در خیابان میگذاشتم. بارها به رضا میگفتم که بهرام یک چریک قوی و عالی شهری است اما مسائلی هست که باید بدان توجه کنیم شاید ما در عملیات نظامی موفق شویم، ولی به لحاظ تاریخی لطمه میخوریم به رضا گفتم روی این مسأله چرا حساس نیستی؟ چرا بهرام را بزرگ میکنی و به او میدان میدهی؟ چرا بهرام را سرقرار کاظم ذوالانوار میفرستی؟ رضا میگفت چکار کنیم؟ بهرام از این لحاظ قوی است. او راست میگفت بهرام یک چریک شهری بسیار حرفهای و قوی بود، اما نگرانیهای من نیز برای خودم جدی بود. اگر میخواستیم سازمانی عمل کنیم مجبور بودیم بهرام باشد، زیرا بهرام یک چریک بود. اما از نظر من یک مجاهد باید به مسائل دیگری نیز توجه داشته باشد. این هم از پاشنه آشیل سازمان و اصالت دادن به آن برمی خاست که پربها دادن به مبارزه بود در حالی که آن موقع به خود میگفتم مجاهد ویژگیهای دیگری نیز دارد که فراوان توسط محمد حنیف نژاد، احمد رضایی و در درون زندان به وسیلۀ موسی خیابانی خوانده میشد، مثلاً این آیه قرآن
بی گمان کسانی که گویند پروردگار ما خداوند است، سپس پایداری ورزند، فرشتگان بر آنان نازل شوند و گویند مترسید و اندوهگین نباشید و مژده باد شما را به بهشتی که به شما وعده داده بودند.
فراوان با استناد به قرآن و نهج البلاغه تکرار میشد که مجاهد آدمی است اهل توبه یعنی تصحیح مسیر اهل حمد، اهل تسبیح مسألهاش امـر متعالی و بزرگ است اهل دعا و اهل سحرخیزی است. قرآن برای مجاهد این توصیفات را دارد مجاهد به تعبیری که قرآن و تعبیری که علی(ع) دارد نمازش فرق میکند اما وقتی مبارزه را محور کنیم و به آن اصالت ببخشیم، وقتی پیروزی بر امپرئالیسم را رهایی فرد تلقی بکنیم، نماز هم در سمت پیروزی بر امپرئالیسم ارزش پیدا میکند.
رکوع تو یعنی چه؟ سجود تو یعنی چه؟ تفسیر به قیام بر علیه امپرئالیسم میشود، در واقع همه در وجه مبارزه است. این وجه را نمیخواهیم نفی بکنیم نمیگوییم این غلط است. میگویم این یک بخش از مبارزه است. این یک وجه مسلم است. مجاهد جهاد اصغر نیست که مجاهد است، بلکه در جهاد اکبر است که تنها در مجاهد است و انعکاس جهاد اکبر است که در جهاد اصغر میافتد. اگر قرار باشد تعریف، مجاهد چریک با معنی جهاد اصغر باشد، این تعریف ناقص است. البته اینهایی که من گفتم معنایش این نیست که من از آنان با سوادتر بودم و بهتر برخورد میکردم اما آشکارا احساس میکردم انتظارم برآورده نمیشود.
وقتی باکری شناخت را آن طور مرتب و تمیز و عمیق بیان میکرد ما واقعاً میدیدیم در برابر اینها کاری نکردهایم. بچهها خیلی خیلی بهتر از ما کار کرده بودند. این بود که جذب شدیم دورهی تعلیماتی که من دیدم شناخت استراتژی تکامل، راه انبیا راه بشر بود، در زندان نیز مارکسیسیم و تفاوت آن با مائوئیسم و لنینسم جزوه نشده بود. راه با قرآن و نهج البلاغه بود. (تصویر علی باکری، عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق که در سال ۱۳۵۱ اعدام شد.)